یا اباعبدالله
یا ابا عبدالله در محرمت
“حر” کن مرا
که جان “من” از شرم پر شده…
“من” را که راه نیست به جمع “حبیب"ها ..
پیــــــنوشـــتـــــ
اللهم الرزقنی شفاعة الحسین(ع)
مدت هاست ذکر قنوتم شده …
یا ابا عبدالله در محرمت
“حر” کن مرا
که جان “من” از شرم پر شده…
“من” را که راه نیست به جمع “حبیب"ها ..
پیــــــنوشـــتـــــ
اللهم الرزقنی شفاعة الحسین(ع)
مدت هاست ذکر قنوتم شده …

ای سپید بزرگ آیین! آمدی
و دندانهای سیاهی را در هم شکستی.
آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را
در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.
آمدی و طاق کسرای ظلم فرو ریخت.
آمدی و رودخانه های تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند.
آمدی وبه یمن آمدنت آتشکده ها
به خاموشی تن دادند.
ای پیام آور آسمانهای وسیع!
پرندههای دلمان را به تو سپرده ایم
و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمده ایم.
نفسهای زلالت که بر پنجرههای زمین پاشید،
گلدانهای یگانه پرستی بر تاقچه های جهان به گل نشست.
آمدی و رشته های بت پرستی،
با دستهای عادلت، پنبه شد.
آمدی و کوچه های تیره و تارمکه را
باران ستاره های نور فراگرفت.

پیامبر(ص): «پاره ای از تن من در خراسان دفن خواهد شد، هر مومنی او را زیارت کند خداوند عزوجل بهشت را بر او واجب می کند.»


چه می توان گفت از آن همه کلمه ای که در صدای
سکوت علی علیه السلام پس از تو خاموش ماندند؟
پس از تو، غیر از نفس های غمگین علی علیه السلام و
اشک های ناتمام فاطمه علیهاالسلام ، هیچ نفسی به تو
نرسید و هیچ اشکی از نام تو سرچشمه نگرفت.
بعد از تو، جز لبخندهای اندوهگین علی علیه السلام
و فاطمه علیهاالسلام ، همه لبخندها به کیسه های زر ختم شد.
چه شب ها که فاطمه علیهاالسلام به یاد تو در ماه
با گریه می نگریست و علی علیه السلام ، با بغض،
ستاره های ایوان تاریک مدینه را می شمرد.
آه، چه فرصت های عزیزی که پس از تو، بین غربت
برادرت علی علیه السلام و مسلمانان نامسلمان گم شد!
کاش سلمان ها و ابوذرها و… در باران تکثیر می شدند
تا خطبه های علی علیه السلام را عملی کنند! کاش… !
یک روز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این شرکت بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم. در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است. این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد! کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد. آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود: تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جز خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید… زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان تغییر کنند تغییر نمی کند زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید. جهان هر کس به اندازهی وسعت فکر اوست. [1]



—————————–
پی نوشت :
[1] . نرم افزار نیش ها و نوش ها، سایت اسک دین دات کام.